English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4423 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
medially U چنانکه درمیان باشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
meetly U چنانکه در خور باشد
culpably U چنانکه سزاوارسرزنش باشد
brilliantly U چنانکه برجسته باشد
pitfully U چنانکه سزاوارنکوهش باشد
inviolably U چنانکه سزاوارحرمت باشد
objectiveness U چنانکه در خارج معقول باشد
commendably U چنانکه شایان ستایش باشد
inviolately U چنانکه بی حرمت نشده باشد
pleasingly U چنانکه خوش ایند باشد
sanguinarily U چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
paradoxically U چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
contemptibly U چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
laboriously U ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
nutritively U چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
maritally U چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
adorably U چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
nutritiously U چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
picturesquely U چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
pontifically U چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
modernly U بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
pestiferously U چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
portentously U چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
between U درمیان
alternates U یک درمیان
amidst U درمیان
twixt U درمیان
midst U درمیان
amid U درمیان
alternated U یک درمیان
betwixt U درمیان
tween U درمیان
in between U درمیان
alternate U یک درمیان
altern U یک درمیان
a closed mouth catches no flies <proverb> U تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
interject U درمیان انداختن
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
every other d. U یک روز درمیان
triple space U دو خط درمیان کردن
interjecting U درمیان انداختن
d. about U یک روز درمیان
encloses U درمیان گذاشتن
every other day U یک روز درمیان
enclosing U درمیان گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
amidships U درمیان کشتی
interjected U درمیان انداختن
interlucent U درمیان درخشنده
amid ships U درمیان کشتی
interjects U درمیان انداختن
Every three days . U سه روز درمیان
double space U یک خط درمیان نوشتن
among U درمیان درزمرهء
Among the people . U درمیان مردم
moored mine U مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hot U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest U شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
mediates U درمیان واقع شدن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
adopt U درمیان خود پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
mediating U درمیان واقع شدن
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
mediate U درمیان واقع شدن
mediated U درمیان واقع شدن
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
alternate U یک درمیان امدن متناوب
alternated U یک درمیان امدن متناوب
midship U واقع درمیان کشتی
across U ازاین سو بان سو درمیان
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
escutcheon U سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
hotbeds U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed U بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition U حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
so that U چنانکه
in the event that U چنانکه
how U چنانکه
as U چنانکه
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
gratifyingly U چنانکه خوشنودسازد
insolubly U چنانکه اب نشود
permissively U چنانکه مخیرسازد
as is well known U چنانکه مشهور
pinchingly U چنانکه فشاراورد
dilatorily U چنانکه پرشود
prettily U چنانکه زیبانماید
expressively U چنانکه مقصودرابرساند
proper U چنانکه شایدوباید
cresuendo U چنانکه صداخردخرد
as it deserves U چنانکه باید
admissibleness U چنانکه روا
coordinately U چنانکه یکجورباشد
so to speak U چنانکه گویی
open back U [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
fitfully U چنانکه بگیردوول کند
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
interminably U چنانکه تمام نشود
funnily U چنانکه خنده اورد
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
according as چنانکه بدان سان که
meaningly U چنانکه مقصودرا برساند
heliocentrically U چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
inadmissibly U چنانکه روایاجایز نباشد
according to his version U چنانکه او شرح میداد
convincingly U چنانکه متقاعد کند
meetly U چنانکه باید و شاید
perniciously U چنانکه زیان اورد
permissively U چنانکه اجازه بدهد
invisibly U چنانکه دیده نشود
comme il faut U چنانکه باید وشاید
effusively U چنانکه گویی بریزد
irrecoverably U چنانکه بهبودی نپذیرد
invulnerably U چنانکه زخم برندارد
decreasingly U چنانکه روبکاهش گذارد
gruesomely U چنانکه وحشت اورد
privatively U چنانکه نفی یا استثناکند
prettily U بخوبی چنانکه باید
gratifyingly U چنانکه خوشی دهد
opprobriously U چنانکه رسوایی اورد
decrescendo U چنانکه صداخردخردضعیف شود
inexpressively U چنانکه مقصودرا نرساند
lapheld U کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop U کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
hereditably U چنانکه بتوان ارث برد
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
perceptibly U چنانکه بتوان درک کرد
epidemically U چنانکه همه جاسرایت کند
euphoniously U چنانکه بگوش خوش ایندباشد
extraneously U چنانکه وابسته بموضوع نباشد
assumably U چنانکه بتوان فرض کرد
onerously U چنانکه مستلزم انجام تعهدی
inexpressively U چنانکه زبان دار نباشد
grandiosely U بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
inappreciably U بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
as is well known U چنانکه همه کس بخوبی میدانند
peerlessly U چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
perplexingly U چنانکه گیج یا حیران سازد
fadelessly U چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
interchangeably U چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
engagingly U چنانکه سرگرم یامشغول کند
practicably U چنانکه بتوان اجرا نمود
inexhaustibly U چنانکه تهی یاتمام نشود
prepossessingly U چنانکه جلب توجه نماید
presentably U چنانکه بتوان پیشکش کرد
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
organically U چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
piquantly U چنانکه دهن رامزه بیاورد
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
intelligibly U واضحا چنانکه بتوان دریافت
causatively U چنانکه دلالت برسبب نماید
pestilently U چنانکه برای اخلاق مضرباشد
retroactively U چنانکه شامل گذشته شود
indefensibly U چنانکه دفاع بردار نباشد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
Recent search history Forum search
1معنی لغت overfit
1 if there's any justice
1Vintage style
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1ICR
1chand sabaei is correct or chand sabahi
1Evolution
2purchase off the registry
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com